بیخیال موهای دخترم رو بوسیدم دختر من مونسه من برای من کافی بود و نیازی به پسر نداشتم اما خانواده ای که نمیدونم این همه حرف و حدیث از کجا در می آوردند مجبورمون کرده بودند تا تن به این کار بدیم و بخوایم اینطور اذیت بشیم و عذاب …
بیشتر بخوانید »رمان پرنسس/پارت سیو شش
کمرم را به چپ و راست تکان میدهم و عضلاتم را می کشم. _نخیرم خسته شدم. وگرنه عمرأ اگه دنبال بی معرفتا راه بیفتم. قدمی جلو می آید و لپم را می کشد. _باشه. تو که راست می گی. خودم را به نشنیدن می زنم و به طرف جایگاه دو …
بیشتر بخوانید »رمان خان زاده/فصل دو پارت هفده
دستی به موهام که روی صورتم ریخته بود کشیدم و پشت گوشم فرستادم و گفتم من نیازی ندارم که به خودم برسم گاهی فقط برای تنوع این کارو میکنم آرایش کردن این طوری تغییر کردن برای کسایی که اعتماد به نفس ندارن و صورت شون ایرادی داره خوبه تا …
بیشتر بخوانید »رمان خاطره/پارت چهل
در کافه را باز میکنم و از همان بدو ورود چشمم پی او میگردد. غیر از دو دختر جوان و یک زوج کسی را در کافه نمیبینم. نگاهم سر میخورد سمت پیشخوان و چهره ی آشنای همان پسری را میبینم که همیشه پشت صندوق نشسته. سری برایم تکان میدهد …
بیشتر بخوانید »رمان استاد من/ فصل دو پارت بیستو یک
با دستای لرزون از شهوت فکموگرفت وچسبوند به کمد پشتم با خنده ی سکسی لبمو به دندون گرفتم. لبام ابنباتی شده بود و برق میزد. سینه هاش بالا پایین میشد و جوری نفس میکشید انگار بدون من نفسش قطع میشه، پاهاشو به پاهام چسبوند که از گرماش دیوونه شدم، …
بیشتر بخوانید »رمان استاد من/فصل دو پارت بیست
منتظر نگاهش کردم: تو هنوزم به اون پسره دامون، فکر میکنی؟ اخم غلیظی کردم: به هیچ وجه. _مطمئن؟! از ته دلم و با اطمینان گفتم: مطمئنم. سری به معنای باشه تکون داد و گفت: دلت میخواد هنوزم ازش انتقام بگیری؟ با شک نگاهش کردم و گفتم: چطور مگه؟ با …
بیشتر بخوانید »رمان استاد من/فصل دو پارت نوزده
رفتیم توی حیاط و سمت پارکینگ ماشیناش و اشاره ای به پنج تا ماشینش کرد وگفت: کدوم؟! _ماشین خودمکو؟ با سر اشاره ای به پارکینگ سرپوشیده ش که ته باغ بود زد و لبخندی زدم و نگاهی به پاترول دو در مشکیش کردم. برگشتم سمتش و گفتم: پاترول! ابروهاش بالا …
بیشتر بخوانید »رمان خاظره/پارت سیو نه
او هم دستم را پس میزند.سینی چای را روی میز میگذارم و زودتر جایی برای نشستن پیدا میکنم. همه سکوت کرده اند و تنها چیزی که به گوش میرسد صدای نفسهای بلند و از سر خشم است. گویی همه منتظر حرفیاند تا حمله را شروع کنند. این فرصت را امید …
بیشتر بخوانید »رمان خانزاده/فصل دو پارت شانزده
یه لیوان بزرگ شربت بجلوی روم گذاشت و گفت _ از این بخوری حالت جا میاد بعد از ظهر من و مونس انقدر گرممون بود و بیحال بودیم کیمیا این ودرست کرد داد ما خوردیم حالمون جااومد … برات خوبه مخالفتی نکردم وهمه شو سرکشیدم حق داشتن خیلی خنک …
بیشتر بخوانید »رمان پرنسس/پارت سیو پنج
با شنیدن صدایی نامفهوم در نیمه باز اتاق شاهین را هُل می دهم و از دیدن دخترک یخی با همان لباس قرمز سر جا میخکوب می شوم. قهقهه کریه و شیطانی اش در فضای هولناک اتاق اکو می شود. سرش را جلوی صورتم می کشد و چشمان گشادش را در …
بیشتر بخوانید »رمان خان زاده/فصل دو پارت پانزده
اهورا سرش توی گوشیش بود و داشت یه چیزایی رو چک می کرد شروع کردم به عوض کردن لباس و لباس خابمو پوشیدم… نگاهش را از گوشی گرفت و بهم ریخت و گفت _ دخترکه من کرم داره؟ نکنه هوس شوهر توکردی! سریع لباسامو عوض کردم و گفتم نه …
بیشتر بخوانید »رمان خاطره/پارت سیو هشت
بی ملاحظه مقابل آقاجانم داد میزند: _اون وقتی که آذر سه شب بی خبر خونه نیومد بهش نگفتی ناپاک حالا جانان شد ناپاک؟چرا؟چون قلبش واسه یه آدم اشتباه لرزیده شد ناپاک؟این دختر و من بزرگ کردم حاج مصطفی.ناپاک هم باشه، تو حق نداری بزنیش چون من هنوز نمردم! آقاجان بدتر …
بیشتر بخوانید »رمان استاد من/فصل دو پارت هجده
با نفس نفس گفتم: ازت متنفرم. خندید وگفت:چقدرم که برام مهمه، گفتم چیزی یادت نیومد؟ نیشخندی زدم وهمونطور که اب از سر و روم می ریخت گفتم: چیزی وجود نداره برای دونستن. دوباره با فشار سرمو برد زیراب که نفسم و حبس کردم و تقلا هم نکردم. لحظه های …
بیشتر بخوانید »رمان پرنسس/پارت سیو چهار
با باز شدن درهای کافی شاپ قطره قطره خونم خشک می شود. ضربان قلبی که رو به پایان است در فضای سرم اکو می کند. ” راه گریزی نیست تا نیمه ی راه را آمده ام. ” خداروشکر که شاهین در تیررس دید ما نیست و دیواری تزئینی از بامبوهای …
بیشتر بخوانید »رمان پرنسس/پارت سیو سه
_ادوارد؟ حواسش نیست یا شاید از موسیقی سرسام آور صدایم را نمی شنود. بازویش را می گیرم و اینبار بلند تر می گویم: _ادوارد خوبی؟ نگاهم می کند. از زهرخندش تا ته قضیه را می خوانم. مست و پاتیل لب می زند: _آره. خوبم… خوبم. کمکم می کنی برم بیرون؟ …
بیشتر بخوانید »رمان استاد من/فصل دو پارت هفده
اومد سمتم و محکم فکموگرفت توی دستم وگفت: خفه شو زن دامون، تا دهنت گشادت و باز نکنی و حرف نزنی بدتر ازینا بهت میگم. محکم زدم زیردستش و گفتم: غلط میکنی. اخم غلیظی کرد و با جدیت گفت: چی زر زدی؟ با لجبازی گفتم: همین که شنیدی. یه …
بیشتر بخوانید »